این بهایی است که باید برای آزادی بپردازیم!
بی بی سی:ده سال جنگ سوریه این کشور را ویران کرد و صدها هزار نفر جان خود را از دست دادند و میلیون ها نفر دیگر را آواره کرد.تأثیر درگیری ها بر برخی از آسیب دیدگان که از خانه های خود آواره شده و یا به خارج رانده شده اند، چنین توصیف می شود:
دوستانم را از دست دادم:
دانشجو بودم که اعتراضات در زادگاهم درایا آغاز شد. من از دور با دوربین خود این صحنه ها را نگاه می کردم و از صحنه هایی که تصور نمی کردم در سوریه اتفاق بیفتد عکس می گرفتم. ما از تظاهرات تونس و مصر الهام گرفتیم، اما هرگز فکر نمی کردیم که جرات کنیم صدای خود را نیز بلند کنیم.
متأسفانه، رویای ما کوتاه مدت بود و صدها نفر در دارایا در آگوست 2012 کشته شدند. من تنها در طی دو روز بسیاری از دوستان و همسایگان خود را از دست دادم. در کل 10 سال گذشته این سخت ترین زمان برای من بود. ترس همه جوانان در دارایا را فراگرفته بود. هیچ کس نمی توانست برای اعتراض دوباره از شهر خارج شود.
چهار سال، در انزوا و در محاصره زندگی کردیم. هر وقت به افق ها نگاه می کردم احساس تلخی می کردم تا ببینم چگونه دمشق در حالی که ما در تاریکی مطلق به سر می بریم روشن است. قلب من از اینکه چگونه آنان آزادانه به هر کجا بخواهند می روند درد داشت در حالی که ما حتی نمی توانستیم غذا یا دارو تهیه کنیم...
من هیچ رویایی برای آینده ندارم:
من قبلاً با خانواده ام در خانه ای زندگی می کردم اما اکنون در یک چادر در شمال ادلب زندگی می کنم.
ما در جنوب ادلب در خانه ای زندگی می کردیم که به جز آزادی، هر آنچه لازم داشتیم را در اختیار ما بود. اکنون در یک چادر بدوی در یک زمین بایر در کنار صدها چادر دیگر رنج می برم. در زمستان اینجا به یک گودال بزرگ گل تبدیل می شود و در تابستان با حشرات آلوده و از گرد و غبار پوشانده می شود.
من هیچ آرزویی برای آینده پسرم ندارم. تمام تلاشم را می کنم تا حواس او را از زندگی سخت اردوگاه منحرف کنم. من از جنگ چیزی به او نمی گویم تا تحت فشار قرار نگیرد. شوهرم مجبور شد ما را ترک کند و در ترکیه کار کند. ما دیگر نمی توانم او را ببینم.
من آرزو داشتم که مدرسه را تمام کنم، اما اکنون این غیرممکن است. من زمانی که در اعتراضات شرکت کردم، دانشجوی دانشگاه حلب بودم. به دلیل تهدیدهای نیروهای امنیتی مجبور شدم دانشگاه را ترک کنم....
دنیا داشت تماشا می کرد و کاری نکرد:
پایان سال 2012، فهمیدم که دیگر نمی توانم در سوریه بمانم. بعد از دستگیری دوستان نزدیکم احساس تهدید و ترس کردم. برای امنیت فرزندانم ترسیده بودم. می ترسیدم که مانند یک نفر دیگر از زندانیان زندان سزار کشته و فراموش شوم. راهی ترکیه و سپس آلمان شدم.
شاید حضور در خارج از کشور به شنیدن صدای ما کمک کرد. همیشه در اعتراضات در آلمان برای حقوق مردم سوریه و دفاع از پناهندگان سوری شرکت کرده ام. من حتی به یک حزب سیاسی پیوستم. رویای من یک دموکراسی مشابه و انتخابات آزاد در سوریه است. ما به خیابان ها آمدیم و خواستار آزادی شدیم اما رژیم با گلوله پاسخ ما را داد . مردم در مقابل چشمان من به طرز وحشیانه ای مورد ضرب و شتم قرار گرفته و کشته شدند...
نظرات
ارسال یک نظر