چرا ایرانیان از مجاهدین خلق متنفرند؟
واشینگتن اگزامینر: یک بار از یکی از مقامات ارشد آمریکایی پرسیدم چرا با توجه به ماهیت فرقهگونه این سازمان و عدم محبوبیتش در داخل ایران، از مجاهدین خلق یا سازمان مجاهدین خلق دستمزد دریافت می کند. او پاسخ داد: حتی اگر این گروه در مورد پایگاه اجتماعیش دروغ گفته باشد، چیزهای که در مورد دموکراسی و تغییر رژیم می گویند درست است و بنابراین او هیچ ضرری در دریافت پول نقد از آنان نمی بیند. او گفت که زمان سقوط رژیم لحظه دریافتن حقیقت خواهد بود: یا سازمان مجاهدین خلق ثابت میکند که درست می گوید، یا ترفند پانزی سیاسیشان از هم میپاشد.
«تایید در مقابل پول، آن هم برای مجاهدین خلق چیزی ست که روی مردم عادی ایران اثرنامطلوبی میگذارد. من در دهه 1990، هم در دوران ریاست جمهوری فقید علی اکبر هاشمی رفسنجانی و هم در زمان جانشینش محمد خاتمی، هفت ماه را در ایران گذراندم.
نمایندگان مجاهدین خلق به درخواست های من و تماس هایم پاسخی نداند و در مورد من گفتند این نومحافظه کار سابق دولت بوش، مشهد رفته ای ست که از رژیم آیت الله ها حمایت می کند. . این نظر احمقانه است و منعکس کننده انحراف سازمان مجاهدین خلق است. هیچ راز پنهانی در مورد دوران حضورم در ایران وجود ندارد: ابتدا دانشگاه ییل و سپس مؤسسه آمریکایی مطالعات ایران بودجه کار من را تأمین کردند و کار من بر مطالعه زبان و تحقیقات آرشیوی برای پیگیری مدرک دکترا متمرکز بود. پایان نامه ام نیز درباره سیستم تلگراف در ایران قرن نوزدهم بود . شرکت من در کنفرانس تبریز به مناسبت نودمین سالگرد انقلاب مشروطه 1909 نیز همینطور بود. من در آنجا درباره سیستم تلگراف صحبت کردم. همچنین پس از آخرین حضور در ایران، تک نگاری کوتاهی در مورد تاریخ انجمن های مخفی در این کشور نوشتم.
در طول این هفت ماه اقامت در این کشور، با صدها، اگر نگوییم هزاران ایرانی عادی، گفتگو و تماس داشتم: مغازهداران، رانندههای اتوبوس و مسافران، کارمندان خواربارفروشی، پزشکان و وکلا. یهودیان، مسیحیان، بهائیان و مسلمانان؛ و ساکنانی از شمال غربی تا جنوب شرقی ، آذری ها تا بلوچ ها. این افراد در محدوده ای از بی تفاوتی تا دشمنی با رژیم در نوسان بودند. حتی کارمندان دولتی نیز دیگر شعارهای دروغ رژیم را باور نمی کردند.
با وجود اینکه رژیم ایران بیش از دو دهه است که ورود مرا به این کشور ممنوع کرده اما من به گفتگو و ارتباط خود با ایرانیان ادامه داده ام. من مرتباً با زائران مذهبی ایرانی در عراق ملاقات می کنم. شروع یک گفتگو در سالن فرودگاه بین المللی بغداد یا نجف کار چندان سختی نیست. چه در سال 1996 و چه امروز، وجوه مشترکی بین ما وجود دارد: ایرانیان از صحبت درباره امید های خود برای تغییر تردید ندارند. برخی در مورد پسر شاه سابق هتوز کنجکاوند. خیلی ها فقط می خواستند یک دموکراسی پارلمانی بدون حضور آیت الله ها بر سرکار بیاید و ایران یک کشور عادی باشد.
با این حال دو نکته وجود داشت که همه ایرانیان بر آن اتفاق نظر داشتند:
اول اینکه، تغییر باید درونی باشد. ایران در طول قرون متمادی از مداخلات خارجی به اندازه کافی رنج برده است و کشور نیز به دلیل چنین مداخلاتی آسیب دیده است. هیچ ایرانی نمی خواهد کشورش بمباران شود یا مورد تهاجم قرار بگیرد. انجام چنین کاری نتیجه معکوس خواهد داشت و مانند زمان تهاجم عراق در سال 1980، به رژیم اجازه می دهد تا ایرانیان را حول پرچم ملی گرایان و به دور خود جمع کند.
دوم آنکه، ایرانیها از مجاهدین خلق متنفرند. این گروه از نخستین متحدان آیتالله خمینی ست . پس از اینکه خمینی اقدام به تصفیه سیاسی با آنها کرد، بسیاریشان در زندانهای جمهوری اسلامی جان باختند، اما رهبرشان به عراق گریخت.
این گروه در عراق دو اشتباه اساسی مرتکب شد که ایرانیان نخواهند بخشید: نخست اینکه با صدام حسین که شهرهای ایران را موشکباران میکرد و سربازان ایرانی را میکشت، متحد شدند. مجاهدین همچنین موجی از عملیاتهای تروریستی به راه انداختند تا جمهوری اسلامی را بیثبات کنند، و البته در طی این روند صدها ایرانی بیگناه نیز کشته شدند. به بیان دیگر، ایرانیها مجاهدین خلق را به همان چشمی میبینند که مردم آمریکا شهروندان آمریکایی عضو طالبان را......
نظرات
ارسال یک نظر